سفارش تبلیغ
صبا ویژن
صالحیه
بهارستان ایران

شب شعر و خاطره بسیج در بهارستان برگزار شد.

شب شعر و خاطره بسیج

مراسم شب شعر و خاطره به مناسبت گرامی داشت هفته بسیج با همکاری ناحیه مقاومت235ثامن الائمه و اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی بهارستان در مسجد اعظم حضرت رقیه (س) شهرستان بهارستان برگزار شد.

حجت الاسلام و المسلمین پرویز قلی زاده رئیس اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی بهارستان هدف از برگزاری این مراسم را یاد کردن از بسیجیانی که عاشق امام حسین(ع) بودند و در راه حق و اسلام شهید شدند دانست و بیان داشت:ما با برگزاری این مراسم خواستیم تا یک نوع فرهنگ سازی ای صورت گیرد تا راه امام حسین(ع) و تفکر وی روشن شود تا مردم با نهضت واقعی آن بزرگوار آشنا شوند.

در این مراسم که بعد از نماز مغرب و عشا با حضور عموم مردم و مسئولین منطقه ای بود، برنامه های مفیدی از جمله شعر خوانی اشعار مقاومت و بسیج و همچنین اشعار عاشورایی توسط شاعران شهرستان بهارستان (استاد سلیمانی، استاد ابوالفضل فرهنگی ، اکبر پورآقا و آقای سمنانی که در سال گذشته در محضر مقام معظم رهبری نیز شعرخوانی  داشته اند)برگزار شد. همچنین آقای شهیدی یکی از رزمندگان 8 سال دفاع مقدس با گفتن خاطره های خود در دوران جنگ فضای مراسم را متحول و اندیشه ها را روانه مقاومت بسیجانیی کرد که جان خود را با افتخار فدای ایران اسلامی عزیز کردند.




...

نوشته شده در تاریخ شنبه 92 آذر 9 توسط  | نظر

رهرو لاله ها...

 همّه ی فکر و ذکر من مکنت و مال دنیا بود 

تو خواب و بیداری دلم، حسرت و غرق رویا بود

تازه به قول بعضیا مثبت بودم تو شهرمون

با خوبا همنشین بودم! نشونه مم به این نشون

حالا با ریش بدون ریش فرقی واسم هم نمی کرد

 تز می دادم "باید باشه؛ مسلمونی ریشه ی مرد"

 غافل از این ، خیال من ؛گمراه اندیشه بودش

نه ریش من ریش و نه که ریشه ی من ریشه بودش

درسته که عشق علی ریشه مو تابش داده بود

نفس لعین ولی اونو همیشه آبش داده بود

اما از اونجا که علی، همیشه دستگیر ماهاست...

...میرسه مقصد اونی که یک قدمش واسه خداست...

 بالاخره من با همین ریشه ی بیمار خودم

کرب و بلا خواستم برم ، صاحب چه فیضی شدم؟!

می خوام خلاصشو بگم شعر مو جمع و جورکنم

دفتر خاطراتمو غرق جلا و نور کنم

خوب یادمه روضه ی من واسه سر بریده بود!!

همون سری که بغل رقیه آرمیده بود!!

تو مرز بین کشورا چشام یه چندتا نخلو دید

هرچی چشام خیره شدش سر روی این نخلا ندید

فوری رسوندم خودمو به پای نخلای بلند

نخلایی که مثل اونا روی زمین خیلی کمند

نزدیک اون نخل بلند یه پیرمرد نشسته بود

تکیه به نخل، عمامه شو رو زانوهاش گذاشته بود

دیدم که چشمای نمش هی باز و بسته می شدن

زمزمه بود روی لبش هی باز و بسته می شدن

گفتم حاجی خوش به حالت هنوز حرم رو ندیدی!

مشغول راز و نیاز و حال و بکای شدیدی؟!

گفت پسرم اینجا حرمخونه و نینوای ماست

کرب و بلا میخوای بری؟ اینجا یه پا کرب و بلاست

اینجا یه روز یه نخلایی سربه فلک کشیده داشت

دست اجل اومد و تو، این دل ما حسرت گذاشت

نخلای سربلند ما تو اون روزا بی سر شدند

برسر نعش بچه ها مادرا خونجگر شدند

خیلی از اون شهیدامون هنوز جوون هم نبودن

مرد مبارزه بودند، هرچی که نوجوون بودن

ریشه ی اون نوجوونا خدالتریبشون می کرد

لاله ی خونین خدا شیب الخضیبشون می کرد

بی سریِ نخلای ما شهادته اون شهداست

شهیدایی که خونِشون هدیه به شاه کربلاست

شاید سروده های من فاخر و اعلا نباشه

اما دل"اکبر" می خواد رهرو لاله ها باشه

شعر:اکبر پورآقا

به نقل از پایگاه فرصت ها

هدیه به روح همه ی شهیدان و امام خمینی(ره) صلوات...




...

نوشته شده در تاریخ دوشنبه 92 آبان 27 توسط  | نظر

بارش غم

باز این چه ماتم است بنما فلک بیان

کز بار آن خم است گردون چونان کمان

باز این نوا ز چیست نازل ز عرش حق

چون بارش غم است هر آن و هر زمان

باز این صدا زکیست در کوفه شد بلند

گوید میا به عشق در دیر بددلان

یاران به نیم روز خار رهش شدند

شیری اسیر شد در دست روبهان

این سو سفیر عشق گریان ز هجر یار

آن سو به راه عشق یک کاروان روان

یک کاروان نگین بر روی این زمین

حجاج حق گزین در کل این جهان

یک کاروانِ گُل در راه پر فراز

با دعوتی دروغ از سوی کوفیان

آه ای قلم بگو از لاله های عشق

ذکر مرام کین بسپر به دیگران

آن اسوه های حق کز عزمشان زمین

لرزد به هر قدم در زیر پایشان

یک یل به اقتدار این کاروان را

در برگرفته است همچون دری گران

پرچم به دست او میخانه مست او

هم ساقی حرم آن جام بی کران

از برق چشم او عالم به حیرت است

چون قهر آن بود با مهر توأمان

اهل حرم دعا بر جان او کنند

از یمن آن قمر آسوده اختران

رحمت به شیر هر مامی که اینچنین

بنموده تربیت سرلشگری جوان

روز عطش هم او، شد جلوه گاه عشق

شوری بیافرید در جان عاشقان

در اوج تشنگی آبی به لب نزد

شد نهر آینه، طفلان بر او عیان

طفلی به خیمه دید در بستر عطش

هم صورتش کبود هم سوزدش زبان

مادر کنار او در التماس آب

هم بر زمینیان هم سوی آسمان

با اینکه آسمان پر ابر تیره بود

اما دریغ داشت باران به تشنگان

برگو فلک کنون حی علی الغمت

جانم فدای این،ماه مُحرّمت

شعر: اکبر پورآقا

به نقل از فرصت ها




...

نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 92 آبان 15 توسط  | نظر
مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ
By Ashoora.ir & Blog Skin
قالب وبلاگ